ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 146 هزارگزی شمال باختر لار در دماغۀ کوه فلات دنک واقع شده و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 146 هزارگزی شمال باختر لار در دماغۀ کوه فلات دنک واقع شده و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است: بد اندر حدود چغاخور لری لری غولدنگی چغاله خوری. بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300). رجوع به چقاخور شود
نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است: بد اندر حدود چغاخور لری لری غولدنگی چغاله خوری. بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300). رجوع به چقاخور شود
آدم خیلی بخیل. (فرهنگ نظام). کنایه از شخص ممسک و بخیل. لئیم. سخت ممسک. خسیس. آنکس که نه خود از آنچه دارد بهره برگیرد و نه دیگران را بهره مند سازد. کسی که با داشتن ثروت در امر معیشت امساک و بخیلی کند. رجوع به چس خوری شود
آدم خیلی بخیل. (فرهنگ نظام). کنایه از شخص ممسک و بخیل. لئیم. سخت ممسک. خسیس. آنکس که نه خود از آنچه دارد بهره برگیرد و نه دیگران را بهره مند سازد. کسی که با داشتن ثروت در امر معیشت امساک و بخیلی کند. رجوع به چس خوری شود
دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان. در 30هزارگزی باختری قیدار و 6هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر و 300 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان. در 30هزارگزی باختری قیدار و 6هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر و 300 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
آنکه گول خورد کسی که فریب خورد فریب خور: من گول خور ساده دل که بعبث معروف به زیرک و فاضلم مغرور این ننه طبیهء... شدم. گول خوردن، فریب خوردن حقه خوردن: گفته بود که جمعی مرا تعلیم داده و عده ها دادند و خلاف کردند و من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم
آنکه گول خورد کسی که فریب خورد فریب خور: من گول خور ساده دل که بعبث معروف به زیرک و فاضلم مغرور این ننه طبیهء... شدم. گول خوردن، فریب خوردن حقه خوردن: گفته بود که جمعی مرا تعلیم داده و عده ها دادند و خلاف کردند و من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم